این اولین نامه ی عاشقانه ایست که برای تو که تمام زندگی منی می نویسم ، پس ترجیح می دهم اول از همه با نام خدا آغاز کنم تا در این عشق بی همتا و بزرگ بیشتر از هروقت ما را یاری دهد. به نام خدای هفت آسمان که در زمین انسان را با عشق متولد کرد و یاری دهنده ی تمام عاشقان دنیاست و دل هیچ عاشقی را نمی شکند ، حرف هایم را آغاز میکنم. دوستت دارم...بله این جمله ای بود که حس جدیدی در من ایجاد کرد و باعث بوجود آمدن علاقه ی بسیار بسیار زیادم به تو شد و همین جمله بود که سرآغاز درک صحیح عشق برای من بود...حس متفاوتی نسبت به تو پیدا کردم و خودم را با وجود تو در کنارم کامل دیدم...حسی که باعث شعله ور شدم آتش عشق در وجودم شد. عزیزم بیشتر از حدی که تصور می کنی دوستت دارم و عاشقتم.... شب و روز ثانیه شماری می کنم زمانی برسد که لبهایم روی لبهایت قرار گیرد ، گرمای وجودت را حس کنم، تو را در آغوشم بگیرم و با لالایی دوستت دارم خواب را مهمان چشمهایت کنم... عاشقتم و تا ابد کنارت هستم و مواظبتم... در آخر این جمله را یک بار می نویسم اما هزاران هزار بار در قلبم فریاد می زنم تا بشنوی : دوستت دارم*T* سکوت و نگاه را با هم تقدیم به بهترینم*T* هرگز نخواستم که تو رو...با کسی قسمت بکنم یا صاحب الزمان ! ... یا صاحب الزمان ! داستان یوسف را گفتن وشنیدن به بهانه ی توست . شرمنده ایم . می دانیم گناهان ما همان چاه غیبت توست . می دانیم کوتاهیها ، نادانیها و سستیهای ما ، ستمهایی است که در حق تو کرده ایم . یعقوب به پسران گفت : به جستجوی یوسف برخیزید ، و ما با روسیاهی و شرمندگی ، آمده ایم تا از تو نشانی بگیریم . به ما گفته اند اگر به جستجوی تو برخیزیم ، نشانی از تو می یابیم . اما ای فرزند احمد ! آیا راهی به سوی تو هست تا به دیدارت آییم . اگر بگویند برای یافتن تو باید بیابانها را در نوردیم ، در می نوردیم . اگر بگویند برای دیدار تو باید سر به کوه و صحرا گذاریم ، می گذاریم . ای یوسف زهرا ! خاندان یعقوب پریشان و گرفتار بودند ، ما و خاندانمان نیز گرفتاریم ، روی پریشان ما را بنگر . چهره زردمان را ببین . به ما ترحم کن که بیچاره ایم و مضطر ای عزیزِ مصرِ وجود ! سراسر جهان را تیره روزی فرا گرفته است . نیازمندیم ! محتاجیم و در عین حال گناهکار از ما بگذر و پیمانه جانمان را از محبت پر کن . یابن الحسن ! برادران یوسف وقتی به نزد او آمدند کالایی – هر چند اندک – آورده بودند ، سفارش نامه ای هم از یعقوب داشتند . اما ... ای آقا ! ای کریم ! ای سرور ! ما درماندگان ، دستمان خالی و رویمان سیاه است . آن کالای اندک را هم نداریم . اما... نه ، کالایی هر چند ناقابل و کم بها آورده ایم . دل شکسته داریم و مقدورمان هم سری است که در پایت افکنیم . ناامیدیم و به امید آمده ایم . افسرده ایم و چشم به لطف و احسان تو دوخته ایم . سفارش نامه ای هم داریم . پهلوی شکسته مادر مظلومه ات زهرا را به شفاعت آورده ایم . یا صاحب الزمان ! به یقین ، تو از یوسف مهربانتری . تو از یوسف بخشنده تری . به فریادمان برس ، درمانده ایم . ای یوسف گم گشته ! و ای گم گشته ی یعقوب ! یعقوب وار ، چه شبها و روزها که در فراق تو آرام و قرار نداریم . در دوران پر درد هجران ، اشک می ریزیم و می گوییم : تا به کی حیران و سرگردان تو باشیم . تا به کی رخ نادیده ترا وصف کنیم . با چه زبانی و چه بیانی از اوصاف تو بگوییم و چگونه با تو نجوا کنیم . سخت است بر ما ، که از دوری تو ، روز و شب اشک بریزیم . سخت است بر ما ، که مردم نادان تر واگذارند . سخت است بر ما ، که دوستان ، یاد ترا کوچک شمارند . یا بقّیةالله ! خسته ایم و افسرده ، نالانیم و پژمرده ، گریه امانمان را بریده است . غم دوری ، دیوانه مان کرده است . اما نمی دانیم چه شیرینی و حلاوتی در این درد و دوری است که می گوییم : کجاست آن که از غم هجران تو ناشکیبایی کند . تا من نیز در بی قراری ، یاریش دهم کجاست آن چشم گریانی که از دوری تو اشک بریزد ؟ تا من او را در گریه یاری دهم مولای من ! دیدگانمان از فراق تو بی فروغ گشته اند . و می دانیم پیراهن یوسف ، یادگار ابراهیم ، نزد توست . و ای کاش نسیمی از کوی تو ، بوی آن پیراهن را به مشام جان ما برساند . و ای کاش پیکی ، پیراهن ترا به ارمغان بیاورد تا نور دیدگانمان گردد . ای کاش پیش از مردن ، یک بار ترا به یک نگاه ببینیم . درازی دوران غیبت ، فروغ از چشمانمان برده است کی می شود شب و روز ترا ببینیم و چشمانمان به دیدار تو روشن گردد ؟ شکست و سرافکندگی ، خوار و بی مقدارمان کرده است . کی می شود ترا ببینیم که پرچم پیروزی را برافراشته ای ؟ و ببینیم طعم تلخ شکست و سرافکندگی را به دشمن چشانده ای . کی می شود که ببینیم یاغیان و منکران حق را نابود کرده ای ؟ و ببینیم پشت سرکشان را شکسته ای . کی می شود که ببینیم ریشه ستمگران را برکنده ای ؟ و اگر آن روز فرا رسد ... و ما شاهد آن باشیم ، شکرگزار و سپاسگو نجوا می کنیم : الحمدلله رب العالمین .نامه ای به عزیزم
یکی میکنم
فریادی میشود بی صدا
می شنوی
فریاد بی صدا را
فریادی که با تمام سکوتش
فقط یک چیز می گوید
دوستت دارم
دوستم داشته باش
یا از تو حتی با خودم ....یه لحظه ...صحبت کنم
هرگز نخواستم که ...به داشتن تو عادت بکنم
بگم فقط مال منی ...به تو جسارت بکنم
انقدرظریفی ...که با یک ...نگاه هرزه می شکنی
اما تو خلوت خودم... تنها فقط ... مال منی
ترسم اینه ...که روتنت.. جای نگاهم بمونه
یاروی تیشه چشات ...غبار آهم بمونه
تو پاک و ساده
مثل خواب
حتی با بوسه می شکنی
شکل همه آرزوهام
تجسم خواب منی
حتی با اینکه هیچکس
مثل من عاشق تو نیست
پیش تو آینه چشام
حقیر لایق تو نیست
حقیر لایق تو نیس
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |